هرچه گشتم شعری لایق تراز این در وصف این عاشق دیوانه ندیدم:
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سهایش کشش لیلا بود من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم ومهر تو مرا بالا برد من خس بی سر وپایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد خم ابروی تو بود وکف مینوی تو بود که به یک جلوه زمن نام ونشان یک جا برد این بار می خواهم در باره مردی بنویسم که عشق واقعی در او موج میزد...مردی که بسیاری از حالت های جذبه وشوریدگی هایش همچنان در حافظه وسینه بسیاری از دلسوختگان حسین است...و تا ابد باقی می ماند... آن مرد عاشقی بود که بر حسب ظاهر تمرین عشق نکرده بود او عارفی بود که سیر وسلوک نکرده بود ...او واصلی بود که ریاضت نکشیده بود.... او نظر شده جگر گوشه زهرای مرضیه (س)بود ...او کشش وجذبه ولایت به جانش افتاده بود.... آری او رسول ترک زمان ما بود ...حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی. و او کسی نیست جز سید جواد ذاکر طبا طبایی... نمیدانم...شاید این چیزهایی که می نویسم کسی نشنیده باشید...اما این مرد از همان روزی که وارد عرصه مداحی شد از رسول ترک الگو گرفت ...و تا آن روزی که در گور آرمید در کنار او بود.... لحظه لحظه زندگیش ...هنگام نوحه خوانی ها...گریه ها...به یاد او بود و در عزاداری ها تنها او را جلوی چشم خود می دید...تنها هوادار وحامیش او بود....و یقینا هنوز هم کنار هم مشغول عزاداری سید وسالار شهیدان اند... اگر خاطرات رسول ترک را خوانده باشید.می فهمید که راست می گویم....تمام خاطرات او ما را به یاد آن سید عزیز می اندازد... رسول آن لحظه ای که توبه کرد با در آوردن صدای سگ خود را سگ حسین نامید....نام حسین او را دیوانه می کرد و دائما این شعر را بر زبان داشت: گویند خلایق که به دیوانه قلم نیست من گشتم ودیوانه توکلت علی الله اگر بر سر مزارش رفته باشید این بیت شعر را میبینید... و یا نمیدانم که آیا راز این بیت شعر را می دانید که سید عزیز همیشه می خواند: سودا زده طره جانانه ام امشب زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب این شعر یک داستان دارد که فعلا ذکر نمی کنم ...اما توصیه می کنم اگر از هواداران ایشان هستید حتما این کتاب را مطالعه کنید ...و مطمانا با خواندن آن به یاد سید عزیز اشک می ریزید.... خیلی از خاطرات حاج رسول حتی تشییع جنازه اش یاد سید را زنده می کند که خود من خیلی تحت تاثیر آن قرار گرفتم.می گویند وقتی رسول در حال اجان دادن بود با شور وحالی دهانش را باز م یکند و به زبان ترکی می گوید: آقام گلدی آقام گلدی(آقام آمد)....حتما سید هم در هنگام مرگ آقایش آمد.و او را در آغوش گرفت.... در آخرین کلام این کتاب مولف نوشته: (عاشق ها دو گونه هستند عاشق های بلبل عاشق های پروانه شاید هیچکس نمیتواند با قاطعیت ادعا کند و بگوید که بلبل عاشق تر است یا پروانه...چون هر دو عاشق وحیرانندو هر دو می سوزند و می سازند اما فقط یکی شهره شهر است و سر شناس و دیگری بی سر وصدا ونا شناس یکی می سوزد و می نالد و دیگری می سوزد ومی پکد یکی همیشه و مدام دیوانه ومجنون است و دیگزی به یکباره جنونش جلوه می کند.) حالا من می گویم که به نظر شما سید عزیز ازکدام گروه بود... در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سرزخاک برارم به گفنگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم یا حسین........